جدول جو
جدول جو

معنی نرد باختن - جستجوی لغت در جدول جو

نرد باختن
(عَ گَ دَ)
تخته زدن. نرد زدن. با تخته نرد بازی کردن. نرد بازی کردن:
نقدی نداد دهر که حالی دغل نشد
نردی نباخت چرخ که آخر دغا نکرد.
خاقانی.
ولیکن نرد با خود باخت نتوان
همیشه با خوشی درساخت نتوان.
نظامی.
، بازی کردن. مطلق بازی کردن:
گردکان چندش اندر جیب کرد
که تو طفلی گیر این می باز نرد.
مولوی.
- نرد... باختن، بدان پرداختن. به آن مشغول شدن. لاف از آن زدن. از آن دم زدن.
- نرد جمال باختن:
نرد جمال باخته با نیکوان دهر
و اندرفکنده مهرۀ خوبان به ششدره.
سوزنی.
- نرد خدمت باختن:
این من و ما بهر آن برساختی
تا تو با ما نرد خدمت باختی.
مولوی.
- نرد دغا باختن:
کم زنان نرد دغا باختن آغاز کنند
مهرۀ خصم بر امّید مششدر گیرند.
مجیر بیلقانی.
- نرد سیاست باختن.
- نرد عشق باختن.
- نرد محبت باختن.
- نرد وفا باختن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گرو باختن
تصویر گرو باختن
مغلوب شدن در شرط و قمار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رنگ باختن
تصویر رنگ باختن
کنایه از از دست دادن رنگ چهره از ترس یا علت دیگر، کم رنگ شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از در باختن
تصویر در باختن
باختن، بازی کردن
کنایه از از دست دادن
فرهنگ فارسی عمید
(عِ بَ شِ کَ تَ)
نظربازی کردن. چشم چرانی کردن. تماشای زیبائی ها کردن:
کس عیب نظر باختن ما نکند
زیرا که نظر داعی تنها نکند.
سعدی.
صوفی نظرنبازد جز با چنین حریفی
سعدی غزل نگوید جز بر چنین غزالی.
سعدی.
مردم چشم من ار با تو نظر باخت چه شد
عشقبازی صفت مردم صاحب نظر است.
سلمان (آنندراج).
چون ز حال دل صاحبنظرانی غافل
تو که در آینه با خویش نظر باخته ای.
صائب (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ دَ)
از سخنی که برشخصی گفته میشود خجل و شرمنده شدن. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَ کَ دَ)
کنایه از سر فدا کردن. (آنندراج). در راه کسی از جان گذشتن:
عشقبازی چیست سر در پای جانان باختن
با سر اندر کوی دلبر عشق نتوان باختن.
سعدی.
چون دلارام میزند شمشیر
سر ببازیم و رخ نگردانیم.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(غُ شُ دَ)
نقش انگیختن. صورت سازی کردن. طرح تازه ریختن. تدبیر کردن. حیله کردن:
حالی خیال وصلت خوش می دهد فریبم
تا خود چه نقش بازد آن صورت خیالی.
حافظ (از آنندراج).
، قمار باختن
لغت نامه دهخدا
(زَ گَ دَ)
چیزی را که بر آن گرو بسته اند به حریف باختن. مغلوب شدن در بازی. مغلوب شدن در شرط: و بوصیت دعاگوی هرگز بگرو (شطرنج) نبازد تا قمار نشود و کراهیت شرع لازم نیاید. (راحهالصدور راوندی).
چه خواهی ز چندین سر انداختن
بدین گوی تا کی گرو باختن.
نظامی.
، گرو گذاشتن: تا بتوانی گرو مباز. (قابوسنامه)
لغت نامه دهخدا
(غَ کَ دَ)
نمد ساختن. نمد مالیدن:
توانگری که دم از فقر می زند غلط است
به موی کاسۀ چینی نمدنمی بافند.
بیدل (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تِ گِ / تِ لِ زَ دَ)
پریدن رنگ از ترس و بیم. زرد شدن رنگ چهره از ترس. رنگ پریدن. رجوع به رنگ پریدن شود:
رنگ می بازد ز نام بوسه یاقوت لبش
از اشارت آب می گردد هلال غبغبش.
صائب (از آنندراج).
باختم رنگ، شب وصل تو چون روی نمود
چهره ام زرد شد از پرتو مهتابی خویش.
ناصرعلی (از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رنگ باختن
تصویر رنگ باختن
کمرنگ شدن پریدگی رنگ (صورت و غیره)
فرهنگ لغت هوشیار
بازی کردن باختن، خرید و فروخت کردن بیع و شری کردن، بخشیدن عطا کردن، وام دادن قرض دادن، از دست دادن باختن، (تصوف) محو کردن اعمال ماضی از نظر خود
فرهنگ لغت هوشیار
کلک زدن، انجام دادن عملی را اجرا کردن، حیله ساختن: حالی خیال وصلت خوش میدهد فریبم تا خود چه نقش بازد این صورت خیالی، (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی را که بر آن گرو بسته اند بحریف باختن مغلوب شدن در بازی یا شرط: ، گرو گذاشتن: تا بتوان گرومباز، قمار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنگ باختن
تصویر رنگ باختن
((~. تَ))
بی رنگ شدن
فرهنگ فارسی معین
جان باختن، جان فدا کردن، جان بازی کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد